عشق یعنی غصه و دلواپسی  

  عشق یعنی بی کسی در بی کسی  

  عشق یعنی از بدی عاری شدن  

  اشک از چشم دلت جاری شدن 

  عشق یعنی روزو شب در جستجو

 

  عشق یعنی با مرادت گفتگو   

  عشق یعنی نفس خود را هی کنی  

  راه دشوار جنون را طی کنی 

   عشق یعنی سر فدای راه دوست   

  عشق یعنی هر چه داری مال اوست 

خوشا دردی که درمانش تو باشی

خوشا راهـی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار تو بـیند

خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل که دلدارش تو باشی

خوشا جـانی که جانانش تو باشی

خـوشـی وخـرمی و کامـــرانی

کسی دارد که خواهانش تو باشی

گـل و گلـزار خوش آید کسی را

که گلـزار و گلسـتانش تو باشی

تا تو رفتی این دل من بی تو تنها مانده است

آتشی زین کاروان رفته بر جا مانده است

روزها بگذشت و من در شوق دیدارم هنوز

منتظر چشمم به بازیهای فردا مانده است

طاقت بار فراقت بیش از اینم مشکل است

همتی کاین رهرو کوی وفا وا مانده است

روز و شبها با خیالت گفتگوها کرده ام

زنده مجنون با امید عشق لیلا مانده است

 

 

 

شوق دیدار تو بر این دل تسلی میدهد

زین سبب در این مصیبتها شکیبا مانده است

در میان بحر غمها زورق قلبم شکست

قایق بشکسته سرگردان به دریا مانده است

سهم من از گردش دور زمان شادی نبود

بار سنگینی ز ناکامی و غمها مانده است

کاش بودی و میدیدی چه دردی میکشم

ای طبیب من ؛ مریضت بی مداوا مانده است

 


آتش عشق تو در جان من است
عاشقی معنای ایمان من است
کی به آرامی صدایم می کنی
از غم دوری رهایم می کنی
ای که در عشق و صداقت نوبری
کی مرا با خود از اینجا می بری

عشق را تن پوش جانم می کنی
چتری از گل سایه بانم می کنی
ای صدای عشق در جان و تنم
آن سکوت ساکت و تنها منم
من پر از اندوه چشمان توام
آشنایی دل پریشان توام

 گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

گفتی که باید بروم حو صله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مسا له ای نیست